سلام من پارمیدا هستم که به نیلو و پانی عزیز کمک می کنم
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
میگی عاشق بارونی ولی وقتی بارون میاد چترتو باز میکنی
میگی عاشق برفی ولی از یه گوله برف می ترسی
میگی عاشق پرنده ای ولی اونو تو قفس زندانی می کنی
میگی عاشق گلهایی ولی اونارو از شاخه میکنی
چطور انتظار داری باورت کنم وقت میگی دوستت دارم؟؟؟