قطره را پرسیدند آرزویت چیست ؟
گفت به هم پیوستن و جویبار شدن
جویبار را پرسیدند آروزیت چیست ؟
گٿت به هم پیوستن و رود شدن
رود را پرسیدند آرزویت چیست؟
گفت به دریا پیوستن و دریا شدن
دریا را پرسیدند آرزویت چیست ؟
گفت هیچ
ولی ای کاش قطره شبنمی بودم در کنار گلی بی خبر از همه
ای کاش و ای کاش .........
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های! نپریشی صفای زلفم را ، دست
آبرویم را نریزی ،دل
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است.
پانی