قطره را پرسیدند آرزویت چیست ؟

گفت به هم پیوستن و جویبار شدن

جویبار را پرسیدند آروزیت چیست ؟

گٿت به هم پیوستن و رود شدن

رود را پرسیدند آرزویت چیست؟

گفت به دریا پیوستن و دریا شدن

دریا را پرسیدند آرزویت چیست ؟

گفت هیچ

ولی ای کاش قطره شبنمی بودم در کنار گلی بی خبر از همه

ای کاش و ای کاش .........


پانی




لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های! نپریشی صفای زلفم را ، دست
آبرویم را نریزی ،دل
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است.

پانی



من از نهایت شب حرف می زنم .

من از نهایت تاریکی ،

از نهایت شب حرف می زنم .

اگر به خانه من آمدی ، برای من ای مهربان چراغ بیاور

و یک دریچه ،

که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم .



پانی





امروز کسی محرم اسرار کسی نیست

       ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست