کاش چون پاییز بودم ...کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای ارزئهایم یکایک زرد میشد
افتاب دیدگانم سرد می شد


اسمان سینه ام بر درد میشد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ میزد


وه...چه زیبا بود اگر باییز بودم
وحشی و بر شور و رنگ امیز بودم


شاعری در چشم من میخواند....شعری اسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله میزد
در شرار اتش دردی نهانی


نغمه ی من ....
همچو اوای نسیم بر شکسته
عطر غم میریخت بر دلهای خسته
بیش رویم :
منزلگه اندوه و درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم....کتش چون پاییز بودم

پانی



دل من
که به اندازه ی یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای
و به اواز قناری ها
که به اندازه ی یک بنجره میخوانند

پانی 


سلام من پارمیدا هستم که به نیلو و پانی عزیز کمک می کنم

                  
  دیر گاهی است در این تنهایی
 رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است       

بازم سلام
سلامی به گرمیه آبگرمکن خونتون !
امروز یکی دیگه از دوستام هم اومد کمک من و نیلو ..!!
بازم مثل همیشه نظر یادتون نره ها !
ممنون