-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 خردادماه سال 1384 23:40
وقتی که امدم دلم از هر چه اشنایی شکست... دگر امروز شکسته ام هم از سردی روزهای پس از جدایی هم از غرور نوجوانی. نمیتوانم چون دیروز ها به طلوع سپید پس از غروبی دلتنگ امیدوار باشم. سر در گم کوچه های غربت زده را مینوردم و اخرین گامهای حیات خویش را در جاده ی خاکی ارزوهایم مینهم اما این بار ندایی در قلبم طنین می اندازد: در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 خردادماه سال 1384 22:15
اون پرنده تو بودی پیرهن ابرو درید رفت و گم شد تو غرور رفت و از همه برید اون که روی عاشقی طرح دلتنگی کشید جفت پر شکستشو توی تنهایی ندید من اون پرندم گنگ و خسته هر پر پاکم روی یه سنگه هر یه پری که رخت تو بود حالا واسه خاک رختی قشنگه توی واپسین نفس تو یادمی هم پرواز باز تو میتونی فقط باشی برام نفس ساز بیا هم هوای من برای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 خردادماه سال 1384 20:10
سلام دوستان. من پانی هستم. از همه کسایی که نظر دادن واقعا ممنونم.. من یکم سرم شلوغ شده یه چند وقت نمیتونم بیام مطلب بنویسم.. نیلو به جای من میاد..نظر یادتون نــــــــــره..پس فعلا خداحافظ همگی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 خردادماه سال 1384 15:33
به جان مادرم حرف دله ارزو دارم ببینم پر گناهی مرده ای و در دوزخی و رو سیاهی جای اینکه عاشق زار تو باشم ارزو دارم عزا دار تو باشم بهتر از هر عاشقی نازت کشیدم در عوض نامردمیها از تو دیدم هر کجایی راه خوشبختی نیابی راحت و بی دغدغه هرگز نخوابی هر کجایی اب خوش هرگز ننوشی یا لباس عافیت هرگز نپوشی لی چپاولگر ای وحشیتر از ببر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1384 20:18
محبت را دوست دارم نه در قفس بوسه را دوست دارم نه بر هوس تو را دوست دترم تا اخرین نفس
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 00:34
وصیت میکنم وقتی مردم دستانم را از گور بیرون بگذارند تا ببینند با خود چیزی نبردم وچشمانم را باز بگذارند تا بدانی تا اخرین لحظه چشم به راه تو بودم و بر سر گورم تکه یخی بگذارند تا به جای تو برایم اشک بریزد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1384 22:25
دوستان عزیز میتونن شعر یا داستانهاشونو بدن ما با اسم خودشون میذاریمش اینجا..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1384 19:37
مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل ابی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک پیش میرفت. مرد جلو رفت و از فرشته پرسید(این مشعل و سطل آب را کجا میبری؟)) فرشته جواب داد(میخواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب؛آتشهای جهنم را خاموش کنم.آنوقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1384 23:51
بیا ای عشق، به تنهاییهای من عشق بورز بیا ای یار، برای خستگیهایم آرامش به ارمغان بیاور بیا دست رویاهایم را بگیر و مرا ببر به جایی دور آنقدر دور که دیگر نتوانم به اینجا برگردم بیا، بیا مرا با خود به دنیایی ببر که انتظار در آنجا بی معنی باشد دیگر از انتظار خسته ام بیا یک بار حتی در خوابم با من همسخن شو و با من راز عشق را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 23:31
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد٬ نمیدانم ٬ نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت٬ ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش٬ و او ریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان اشفته و اشفته تر سازد٬ بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 01:13
قصه قصه از انجاست... قصه از درد دل کسی است قصه از ناله ها و هق هق های شبانه است قصه از انجاست... که باز هم در کوچه پس کوچه های عشق دنبال تو میگردم به دنبال رد بایی که باز هم ما را به هم برساند به دنبال کوچه ای که نامش رازقی است که درختان انار در ان کوچه باز هم شکوفه زده است و تو باز هم ایستاده ای که مرا در اغوش بگیری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 01:07
من به همه چبز عشق میورزم به برتو نور خورشید در هنگام غروب زیرا به رنگ شراب است به شراب چون به رنگ خون است به خون چون به رنگ دل است به دل چون جایگاه توست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 00:58
زمانی که متولد شدم به من گفتند دوست بدار ولی اکنون که دیوانه وار دوست میدارم میگویند: فراموش کن بی اراده متولد میشویم با حسرت زندگی میکنیم و با ارزو میمیریم ولی انچه میان من و تو هرگز فروغش به تاریکی نمیگیرد عشق من و توست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 00:32
ای نام تو بهترین سر آغاز بی نام تو نامه کی کنم باز سلام به همه ی دوستای خوبم... من و خواهرم میخوایم تو این وبلاگ شعر و داستانهای کوتاه بزاریم