سلام همدم شبهای تنهاییم



همدم شبهای تنهاییم سلام
چند وقت است که ندیدمت ؟ نمی‌دانم . روزهاست؟ … نه ، سالهاست … نه ، سال کم است . قرنی‌ست نیستی . راستی چرا نیستی ؟!
نمی‌دانم کی و چطور ؟ اما در این تنهایی دلگیر فقط یادم می‌آید چه بهشتی بود روزهای با تو بودن . چه شبهای زیبایی بود از عشق گفتن .
می‌دانی ؟! تمامی دل من آکنده از عشق بود و هست . تمامی لحظه‌های من پر شده بود از عطر نفسهایت و زیبایی‌های عالم ، چشمان مهربانت . یادت می‌آید ؟! وقتی خستگی و غم بر دوشم سنگینی می‌کرد ؟! چه باک ؟! … همیشه دستانت بود که آرامش را برایم هدیه بیاورد … چه عالمی داشت … !
امشب هم تنهایم . اما دیگر تو نیستی . پس من سر بر شانه‌های چه کسی بگذارم ؟! از کجا دستی مهربان طلب کنم ؟! راستی میدانی مدت‌هاست که تنها دیوارها صدای مرا می‌شنوند ؟! هیچ نمی‌گویند ، فقط گوش می‌کنند . تو فکر می‌کنی دلشان می‌خواهد گوش کنند ؟! اما دیگرفرقی نمی‌کند ؟! من دیگر نمی‌گویم . شبهای زیادی ست که سکوت کرده‌ام . بر این دیوارها تکیه کرده‌ام و می‌گریم . دیوارها تاب می‌آورند ؟! مهم نیست . دیگر دیوار هم نمی‌خواهم …
سقف این اتاق چقدر کوتاه است ؟! احساس خفگی می‌کنم . اصلا مگر سقف آسمان چه عیبی دارد ؟ تازه ستاره‌هایش مثل لامپهای رنگی این اتاق نمی‌سوزند . همیشه روشنند ...
باید بروم … از این اتاق … خسته‌ شده‌ام …

نیلو

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:06 ب.ظ

سلام
نیلو خانم چی شده انگار باز هم گرفته ای
زندگی رو سخت نگیر
راستی چرا نمی شه رو تایپیک قبلی ۵مهر نظر داد

پاسخ چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:20 ب.ظ

سلام.
ممنونم از اینکه به ما سر زدین.
اونم چیزی نیست درست میشه

علی یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:29 ب.ظ http://ali14471.persianblog.com

سلام دوست خوبمان. فرصت زیادی نبود تا بتوانم مروری کامل و عمیق بر نوشته هایت بیندازم اما همین مرور سطحی نیز مراوادشت که باز هم در فرصتی مناسب و مغتنم( که امیدوارم دست دهد) باز هم سری بزنم و با کنکاش و دقت نظر بیشتری نوشته هایت را ببینم. موفق باشی و سربلند دوست عزیز نادیده . ......باقی بقایت

عروسک یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:42 ق.ظ

سلام غریبه!
سلام به عالم عشق و معرفت و دوستی.قد و سایه شما را زحمت بسیار کشیدم تا پیدا کردم.بیا و داستان از زبان ما بشنو.با اولین شکوفه بهار از راه می رسد.با اولین واژه کلام و با اولین سلام دوستی....من در شکوفه زار یاد شما بهار را دیدم و سبز شدم.نهالی کوچک که رازی بزرگ را پاس می داشت.رازی بزرگ ,پاک و مقدس که از شبهای تنهایی و درد بی بی به من رسیده بود.رازی که تنها یک واژه کافی است تا آشکار شود.واژه ای معطر به سلام ,سلامتی و می پنداشتیم که بعد از سلام باید صبوری کرد و ایستاد.روزها تشنه محبت بودیم و بی تاب.پس قلبمان را به دست باد دادیم و محبت کردیم و محبت کردیم و با زیباترین و مهربانترین سلامهایمان برای آنها فرستادیم.ولی پنداشتیم که این اولین بن بست بود و دیواری بزرگ بین ما.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد