مرغ مهتاب
می خواند.
ابری در اتاقم می گرید.
گل های چشم پشیمانی می شکفد.
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
مغرب جان می کند،
می میرد.
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریدم در خواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های چشم پشیمانی را پرپر می کنم
پانی
سلام .خوبید؟ خیلی شعر خوب و قشنگی رو نوشته بودید
راستی چرا اسم بلاگتون کوه غمه؟
یادتون باشه ما خودمون غمارو واسه خودمون میسازیم....
پس غم نداشته باشید و موفق باشید