چیز شد دیگه سرم خلوت شد..دیگه نمیرم..
چشمای سیاش تو ظلمت شب برق می زد
چقدر قشنگ می شد وقتی از عشق حرف می زد
وای طپشای دلشو آخ که چه تاب تابی می کرد
وقتی که من می خندیدم نگو چه دام دامی می کرد
یادمه زمستونا گوله برف عشقتو
پرتاب می کردی طرفم با گوله های دلتو
بزار از پاییز بگم حسابی یادم می یاره
غروباش بدجوری اشکام تو رو یادم می یاره
بهار وقتی می یومد یه رنگ دیگه می شدی
تا می خواستم بمیرم برام تو پیش مرگ می شدی
تابستون یه حس می گفت پاییز داره از را می یاد
دوباره روزای خوشرنگ پر از عشق می یاد
حالا پاییز اومده اما تو نیستی پیش من
نمی دونم کی ربود چشماتو از نگاه من.....