
باز هم دل چنگ بر دل میکشد
دیده را بر اشک و بر خون میکشد
میسوزد از دوریت لبخند من
شعله میگیرد از آن احساس من
بی تو رنگ شادیم خاکستریست
در من اما لحظه های خستگیست
با تو من رنگی ز فردا داشتم
خاطری بی رنج و رعنا داشتم
بی تو گر روزی به صحرا جان دهم
نیست باکم که در راهت جان دهم
پانی
یادم هست عزیزی میگفت :خداجائی است که درآن جاشادیست .برای چه اینهمه غم!می توان عاشق بود
اماشاد.یه وبلاگ دارم درموردعاشقانه های من اگرخواستی
بخوان .
http://132132.persianblog.com
سلام ... وبلاگ قشنگی دارید . تبریک میگم ...
هر جور که دلتون میخواد بنویسید . غم ، شادی ، عشق ، نفرت ، ... خلاصه هرچی دلتون خواست .
پاینده باشید .