افسوس !
که نفسهاتان به عطر بوسه آغشته است
به عطر زهر آلود بوسه ای
که شباهنگام
از دامن گرم بستری دزدیده اید
افسوس
نفسهاتان آلوده است
افسوس
و اکنون گر چه در میان بستری خفته اید
چه سود ؟!!!
بستری که هر روز به عرق چرکین مردی بیالاید
نیست بستری برای آسایش
برای امید
برای فردا
افسوس
آرامش نیز چندی پیش
از میان شما
به کنج قارهی تنهایی سفر کرد
افسوس
درختان باغچه هاتان
هر بهار
گرچه شکوفه میدهند
ولی
حاصل جز میوه ای که کامتان را تلخ کند
چه میتواند باشد
چرا که حاصل اندوه اینست
افسوس
پایان هم دیگر
شرمگین است
چرا که
باید ٫ باید ٫ باید
شماها را سر انجام باشد
پانی