وقتی که امدم دلم از هر چه اشنایی شکست...
دگر امروز شکسته ام هم از سردی روزهای پس از جدایی هم از غرور نوجوانی.
نمیتوانم چون دیروز ها به طلوع سپید پس از غروبی دلتنگ امیدوار باشم.
سر در گم کوچه های غربت زده را مینوردم و اخرین گامهای حیات خویش را در جاده ی خاکی ارزوهایم مینهم اما این بار ندایی در قلبم طنین می اندازد:
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
( یا حق )
نیلو